دنیا مووی

مارتی مک فلای که در سال 1955 سرگردان شد، از مرگ دکتر براون در سال 1885 مطلع شد و برای نجات او باید در زمان سفر کند. در حالی که هیچ سوختی برای دلورین در دسترس نیست، این دو باید بفهمند که چگونه از غرب قدیمی فرار کنند قبل از اینکه امت کشته شود.

پس از بازدید از سال 2015، مارتی مک فلای باید بازدید خود از سال 1955 را تکرار کند تا از تغییرات فاجعه آمیز سال 1985 جلوگیری کند... بدون اینکه در سفر اولش دخالت کند.

مارتی مک فلای، یک دانش‌آموز دبیرستانی 17 ساله، به طور تصادفی در سفری در زمان دلورین که توسط دوست نزدیکش، دانشمند عجیب و غریب، داک براون، اختراع شده، سی سال به گذشته فرستاده می‌شود.

مینو که اخیراً با موسی ازدواج کرده است به خانه جدید نقل مکان می کند. اما موسی نامه ای دریافت می کند که در آن به او گفته می شود که به جزیره مینو (جزیره مرزی بین ایران و عراق) برگردد و یک برج دیده بانی را به آنجا بفرستد.

یک قانون شکن سعی می کند به خانواده شیطانی خود پایان دهد.

میرزا ابراهیم‌خان عکاس‌باشی که در سفر به فرنگ به سر می‌برد در آرزوی ازدواج با معشوق‌اش (آتیه) پس از بازگشت است. او در سفر، شیفته سینماتوگراف می‌شود. رنجوری مظفرالدین شاه او را نگران آینده سینماتوگراف می‌کند و از شاه کسب تکلیف می‌کند. شاه به فراشباشی سفارش می‌کند تا میرزا ابراهیم خان را نزد پسرش (ولیعهد) بفرستد ولی فراشباشی اشتباهاً او را نزد پدر شاه (ناصرالدین شاه) می‌فرستد! شاه قاجار که مخالف سینما است و خودش فیلم‌ها را سانسور می‌کند عاشق یکی از هنرپیشه‌های یک فیلم قدیمی (گلنار در فیلم «دختر لر») می‌شود و برای آن که به معشوق برسد حکومت را رها می‌کند و به دنبال سینما می‌رود.

"چراغ گاز" به عنوان مسخره فارسی. کامران و ملوک، خواهر و برادر میانسال، بدون پول در عمارت خانوادگی تهران زندگی می کنند و برای تامین هزینه ها اثاثیه می فروشند. برادرشان که صاحب خانه است به طور ناگهانی فوت کرده است و بیوه او فروغ کم می آورد.

در سالهای قبل از انقلاب دکتر متین ابتدا دانشجوی رزمنده بود، اما به دلیل دسیسه پدر همسرش که یکی از روسای ساواک بود، به هم رزمان خود خیانت کرد و از این طریق به روابط عمومی تبدیل شد.

فرهان، راجو، رانچو و چاتور در یک دانشگاه مهندسی درس می خوانده اند. چاتور ده سال قبل در زمان دانشجویی به آنها گفته بود که پس از ده سال در دانشگاه همدیگر را ببینند و بفهمند چه کسی موفق تر است. اما فرهان و راجو که دوستان صمیمی رانچو بوده اند نمی دانند او کجاست و سالهاست او را ندیده اند؛ بنابراین به دنبال آدرسی که چاتور داده هر سه به دنبال رانچو می روند.

ارتش روم به رهبری ژنرال ماکسیموس، روم را نجات می دهد. امپراتور بدون توجه به پسر کثیفش، کومودوس، از ماکسیموس می خواهد تا زمام امور را به دست گیرد و یک جمهوری مستقل پدید آورَد. کومودوس پدر را به قتل می رسانَد و دستور اعدام ماکسیموس و خانواده او را در اسپانیا صادر می کند.